فرهیخته مردی ازتبارفرهنگ دیگردرمیان ما نیست
نوشـتهً : انجنیـر خلیـل الله  روًوفـی نوشـتهً : انجنیـر خلیـل الله روًوفـی

دریغا که شخصیت فرهنگی ودانشگاهی دیگری را درروزگارغربت وجدائیهــا ازدست دادیم.  چه روزگارنابکاریکه دست اجل ستاره های فروزان آسمان غبــار آلود کشورمارا، چه درداخل وچه دربرون مرزیهای حسرتبار، دسته دسته گلـچین میکند وهستی شانرا برحضیض خاک می نشاند.

 

فرهنگیان وهمدیاران عزیزی که بانام وشهرت نیک زنده یاد، دوکتوردوست محمد پروانی ازنزدیک معرفت وآشنائی داشتند، مسلماً ازشنیـدن مرگ نا بهنگام این شخصیت گرانمایهً کشور واینکه زندگی پرباراو دردورترین خط جدائیها، ازدیاروهمدیاران عزیزش بخاموشی ابدی گرائیده است، دراندوه فراوان فــرو خواهنــد رفت، وبرایش دست مغفرت وآرامش روحی بدرگاه خداوند بلند خواهند نمود.

مرگ دوستان وعزیزان، آنهم درنهایت تنهائی، تنهائی ییکه نادرپورآنرا تحمل کرده بود ومیگفت « تنها ترین کـس ام ، تنها تراز خـدا »  درد ناک ترین سانحه ایـست که تن وروان انسان را به سختی می آزارد ودربرابرآن جزچنـد قطره اشک،  آنهـــــم درصورتیکه چشمه سارش نخشکیـده باشد، ریختن است ودرود مغفــرت به روان پاکش نثارکردن و دیگرهیـچ !

واقعن درمقابله بااین فلسفهً تلخ  وجبرنیستی دیگرچه کاری را میتوان انجام داد . آیا میشود که به این شعربلند حضرت بیدل خودرا تسلی بخشید ؟  که میفرماید :

                                                               خیال زندگی درد یسـت بیـد ل    که غیر ازمرگ درمانی ندارد

ویا فلسفهً زندهً  حیات را ازخیــام بزرگ شنیـد :

                                                                 دردایرهً  که آمـــــد ورفتن ماسـت      آنرا نه نهایت نه بدایت پیــدا ست

                                                                کس می نزند دمی درین معنا راست    کین آمدن ازکجا ورفتن بکجاست

 

بهرحال زنده یاد دوکتورپروانی،  شخصیت پاک سیرت فرهنگی وپژوهشگر فرهیختهً کشور دیگردرجمع یاران همدل وهم باورخود نیست، صدای مهــربانش در دیاران دورسائیبریای روسیه همین هفتهً پیش، برای همیش بخاموشی پیوست.

روانشاد پروانی، حدود هفت دهـه پیش ازامروز درشهرچاریکارمرکزولایت پروان، دریک خانوادهً پارسا وروشن دل دیده بجهان هـستی گشود، جائیکه ازعطـر دلاویزارغوان زارآنجا، دل ودماغش تازگی وبالنـدگی میـیافت وبا خاطرهً آن روزگارشیرین، که هنوزتیشهً چپاولگران ویرانگر، این دامنهً زیبای ارغــــوان زار شمالی را ازبیخ و ریشه جدا نساخته بودند، نفس میکشید.

ازطفولیت راه مدرسه ومکتب را درپیش گرفت. ازلیسهً نعمان پروان بصفت شاگرد ممتاز، فراغت حاصل کرد، بعد راهی مرکزشد ودرفاکــــولتهً زبان وادبیات دانشگاه کابل به تحصیل ادامه داد.

مرحوم پروانی درکنارآموزش مسلکی وتخصصی، راه خودرا به محیط آزاد دانشگاهی بازکرد واوضاع سیاسی آنزمان، تفکــرواندیشـه اش را درراستای آرمان مردمـش، مردمیــکه بنابر سیاستهای استبدادی رژیم آنوقت ازدانش وسواد محروم نگهداشته شده بودند، پیوند زد، درآمیزش وتبـادل نظربا حلقات فعال دانشجوئی دانشگـاه کابل، تجــربه و جهان بینی اش، بالا گرفت، به پختگی وکمال رسید.

 

پس ازفراغت ازدانشگاه ، بنابرلیاقت وظرفیت فکری که ازآزمون آن به شایستگی برامده بود، جهت تحصیلات عالی به اتحادشوروی اعزام گردید. شـش سال در بخش ادبیات وجامعه شناسی آموزش دید وبعد دوسال دیگردرهمین رشته، دوکتورای خودرا بدست آورد. سپـس با قلبی آگنده ازعشق خدمت درراه وطن و مردم اش، به میهن بازگشت ودرحوزهً تخصصی خود دروزارت تحصیلات عالی مصروف کارگردید. مدت چند سال بحیث رئیس اینستیتوت تربیهً معلم وظیفه اجــرا کرد، بعداً بصفت رئیس نشرات اکادمی علوم، تقرریافت.

درین کانون علمی زنده یاد پروانی، مجال بیشتریافت تا بیک سلسله کارهای تحقیقی وپژوهشی دست یازد. ازجمله نظربه تقاضای اربابان ادب، درطبع مجدد سفر نامهً، ناصرخسروقبادیانی بلخی، که یکی ازنابترین اثرادبی بشمارمی آید، همت گماشت وبا تیراژچند هزارنسخه، طبع وصحافت زیبا آنرا ازآدرس اکادمی علوم درمعرض استفادهً ادب دوستان قرارداد وبهمینگونه چاپ آثارونسخ ارزشمند دیگری، ازکارکردهای ماندگارآن مرحومی بود که به فرهنگستان ادبی اکادمی علوم  گرمی بسزائی بخشیده بود.

ازآنجائیکه دراخیرسالهای 90  و 91  عیسائی، دراثرجنگهای خونین ودرگیریهای تنظیمی درشهرکابل، اوضاع روبه تباهی نهاده بود، باگذشت هرروزکوچیــدن های اجباری آغازگشته وهیولای جنگ وخون، حلقهً زندگی را برمردم بیدفاع کشور تنگ وتنگترمیساخت، داکتـرپروانی نیزبافامیــل خود درلبهً خطرقرارگرفت بناءً مجبوربه ترک وطن، وطنی که بیشترازجان دوستش داشت، گردید. چند سالی درمسکوبـسربرد ودریکی ازشرکتهـای همـوطنش به کارشاقه تن داد تا قوت و لایموتی برای فامیل دست وپا کند، کاریکه آنهم برایش سخت شخصیت سوزتمام میشد. چه باید میکرد. پناگاهـش موافق به سرودهً زیبای زنده یاد نادرنادرپور در هالهً سردرگمیها فرو رفته بود :

کهـن دیا را !

دیار،  یارا !

دل از تو کنـدم،

ولـی ندانـم

اگربمانـم، کجـا بمـانم ؟

وگـر گریزم، کجـا گریزم ؟

 

سرانجام بیکی ازشهرهای شمال روسیه نزدیک به سائبریا، جائیکه میتـوانست درکـنارفامیل، آرامش نسـبی خودرا پیـدا کنـد، رخت اقامت کشید وتا آخرعمردرین زاغهً تنهائی بایک حقوق ناچیز، به زندگی ادامه داد. زندگی یی که علیرغم ناسازگاریها، درفضای معنویت سپری میشد وبلندای اندیشه اش را فقط یاد میهن، قلــم وکتاب احتوا میکرد.

صاعقهً بد حوادث هرچند پروانی عزیزرا، به هــزاران کیلومترازما جدا ساخته بود، اما مراودات مکتوبی میان ما هردوهمیشه جاری بود. ماهـی دوباراز حومــه های « ارخانگلس » سایبریا بمن نامه مینوشت. درین فاصله های تنهائی چون به اخبارتازهً وطن دسترسی کامل نداشت، باعطش فراوان هربارازمن میخواست تا برایش ازهرچیزی مفصل بنویسم، من هم تاحد امکان نیازش را برآورده میساختم.

روزی که تازه میخـواستم ازانفجارخونیـن مارکیت وزیراکبــــرخان که عاملان جنایت کاراین قضیه، دراثرحملهً انتحــاری، علاوه ازکشته وزخمی بیشمار، یک خانوادهً  شـش  نفری را کاملاً بکام مرگ فـروبردند، غمنامــهً این تراژید را برا یـش حکایه کنم ، زنگ تیلفون دخترک نازنینش ازسائیبریا، قلبم را لـرزاند، زیرا اولین باربود که ازطریق تیلفون صدای لرزان اورا میشنیدم که همینقدر بمن گفت ، پدرم را ازدست دادیم.

صدائیکه ضربه اش تا ژرفای قلبـم فرورفت ودرسنگیـنـی این مصیبـت جانکـاه، یکباره حالم دگرگــون گشت، فقط همان یک صدای آخرینی بود که با درد ودریغ  صمیمی ترین دوست فرهنگی وشخصیت فرهیختهً کشورخودرا یک هفته پیش، ازدست داده بودم.

 شادروان پروانی، چند روزپـیش ازمرگ خود، کاملاً سرحال بوده ولی دراثریک تشنج قلبی کارش به بیمارستان میکشد، همان است که پس ازچند روز، جان به جان آفرین میسپارد.

اوهمیشه بمن مینـوشت : هرغمی را میتوانـم تحمل کنم، اما غـم وطن ودوری دوستان چیزدیگریست که هرنوع شکیبائی را ازمن سلب نموده است. واقعن اینهمـه غمهائیکه درقلبش تلنبار گشته بود بیشترازین نتوانست به زندگی ادامه دهـد.

چه انسانی که سخت مهربان بود وپاکنهاد، باسینه یی فراخ و وجدانی منزه وبی آلایش، دربرابردوستان خود محبت میــورزید. بارزه هائیکه اورا بیک شخصیت گرامی درجامعه تبدیل کرده بود.

مرحوم پروانی، درهرنوع شرایط دشوارمهاجرت ، دست ازقلـم نکشید.  صادقانه وعاشقانه به پژوهـش وتحقیق وآفرینشهای ادبی می پرداخت. درین عرصه آثار چندی هم ازخود بجا گذاشت که ازجمله کتاب ارزشمند وپرحجمی زیرنام « میتود تعلیم وتربیهً معاصردرافغانستان » را نوشت اما باتاًسف ازشرایط بد روزگار، موفق به چاپ آن نگردید.

مگرمرگ !  چه ماجرای وحشتناکی که نیروی ذهنی ومغزی هرصاحبدلی را میشکند وباخاک تیره یکسانش میسازد. اما روح بزرگ آدمهای متعــالی ورسیده به مقام والای انسانیست که جاودان می ماند وپژواک صدای شان دردرازنای زمانه ها، خاموش نمیگردد، همـانگونه که به یقیـن صدای، شاد روان دوکتـور پروانی عزیز، تا دیرهای دیر، درقلب دوستان وعزیزانش جا داشته وهرگزفراموش نخواهـد شد.

داکتردوست محمد پروانی، یکی ازشخصیتهای شناخته شدهً جامعهً فرهنگی افغانستان بود. برخورد صمیمــانه، معاشرت سچه وپاک اجتماعی واخلاق معنــوی او آنقدردرخورعزت وسپاس بود که واقعن اورا محبوب همه دلها ساخته بود.

 

مرگ نابهنگام چنین انسانی نیکوسرشت، آنهم درجزایرتبعیدی دورمسلماً عسرتبار وضایعه ایست جبران ناپذیر، یادش را تا کرانه های بحیرهً سفید سایبریا، جائی که درزمین سردآنجا، سربدامان خاک کـشیده است، همیشه گرامی نگه خواهیـــم داشت، دوستان وهمبستگان پاکبـازش به یقین، شمع یاد وبود مزار اورا در کنــار  ارغوان زار پروان عزیزش، که یگانه کانون عشق ومحبت او را تشکیل داده بود، همیشه فروزان نگه خواهند داشت.

 

روحـش شاد وقـرین رحمت الهی باد.

 

دهـم فـبــروری سال 2011         

کسـل  ــ  جـــرمنـی                       


February 11th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل اجتماعي